طاها جون و غذای کمکی
سلام مامانی جونم خوبی پسر گلم امروز مامانی بهت سرلاک برنج داد میدونم یه خورده زود بود بود برا دادن اما بزرگترا گفتن بدیم اشکال نداره منم بهت دادم الهی همچین بامزه میخوردی نازی الهی همیشه سالم وتندرست باشی عزیزم میدونی پسرم دیروز بابایی ساعت 9 شب از سر کار اومد تو هم دیشب کل گریه میکردی اصلا ساکت نمیشدی ساعت 6 غروب بود که زن عموزهره با هستی کوچولو و ابولفضل اومدن خونه بازم گریه میکردی هر چی ابولفضل باهات بازی میکرد ساکت نمیشدی تو رورواکت میذاشتم گریه میکردی بعد زن عمو گفت شاید بهونه گیری باباییرو میکنی اخه مامان جونم تو بیش از اندازه بابایی شدی خلاصه ساکت نمیشدی بلاخره زن عموساعت 8 رفت مغازه اقاجون تا با اقاجون بره خونه عزیز به هزا...
نویسنده :
هستی
14:14